هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود


غیر ماه مصر این زندان نمی گیرد به خود

در دل عاشق ندارد راه غیر از فکر دوست


این تنور گرم جز طوفان نمی گیرد به خود

می پذیرد گرچه لوح ساده هر نقشی که هست


هیچ نقشی دیده حیران نمی گیرد به خود

دل به راهش خاک شد با آن که می داند یقین


هیچ گردی آن سبک جولان نمی گیرد به خود

خاکیان بیجا دلی در مهر گردون بسته اند


این تنور سرد هرگز نان نمی گیرد به خود

بر بیاض گردن او نقطه ای از خال نیست


از لطافت این ورق افشان نمی گیرد به خود

عشق را با بی سر و پایان بود روی نیاز


این صدف جز گوهر غلطان نمی گیرد به خود

در حریم فکر صائب دور باش منع نیست


خانه روشندلان دربان نمی گیرد به خود